جدول جو
جدول جو

معنی تازه تر - جستجوی لغت در جدول جو

تازه تر
(زَ / زِ تَ)
خرم تر. نوتر:
خیز بت رویا، تا مجلس زی سبزه بریم
که جهان تازه شد و ما ز جهان تازه تریم.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 179).
رجوع به تازه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تازه چهر
تصویر تازه چهر
جوان خوش رو، شاد، خندان، شاداب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابه زر
تصویر تابه زر
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ خاوری، چشمۀ روز، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ گرم، چشمۀ نور، چشمۀ نوربخش، چشمۀ هور، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه چرخ
تصویر تازه چرخ
کسی که تازه به شغل و مقامی رسیده، تازه کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه خط
تصویر تازه خط
پسری که تازه بر روی لبش مو روییده باشد، نوخط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه دم
تصویر تازه دم
چای که آن را تازه در قوری ریخته و دم کرده باشند، کسی که کاری را تازه شروع کرده و هنوز خسته نشده، تازه نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه رو
تصویر تازه رو
خنده رو، گشاده رو، خندان، روباز، فراخ رو، بسّام، بشّاش، خوش رو، روتازه، طلیق الوجه، گشاده خد، بسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه رس
تصویر تازه رس
نورس، تازه رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه رخ
تصویر تازه رخ
تازه رخسار، تازه رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه زا
تصویر تازه زا
ویژگی آنکه تازه زاییده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
کسی که تازه کاری را یاد گرفته، کم تجربه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
باسرعت تر. باعجله تر
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
کسی که تازه کاری را شروع کرده و هنوز آنرا درست نیاموخته است. (فرهنگ نظام). کارنادیده. کم تجربه. مبتدی. مقابل کهنه کار. ناآزموده. نوآموز در صنعت. کسی که بنوی چیزی را آموخته یا بدان پرداخته. ناشی
لغت نامه دهخدا
(زَ شَ)
دهی از دهستان حومه بخش سلماس شهرستان خوی است که در 7000گزی جنوب باختری سلماس واقع است و راه شوسه دارد. جلگه و معتدل است و سکنۀ آنجا 2319 تن است، شیعه، ترکی. آب آن از قنات و چشمه. محصول آن غلات و حبوبات و بزرک. شغل اهالی زراعت و گله داری و کاسبی. صنایع دستی آن جاجیم بافی. دبستان، 25 باب دکان و شعبه پست خانه دارد. این ده را کهنه شهر نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِزو)
آنکه قوت بکمال داشته باشد. (آنندراج). بسیار توانا و باقوت. (ناظم الاطباء) :
بوصفش معانی همه تازه زور
جلوریز آینده از راه دور.
ظهوری (در تعریف اسب، از آنندراج).
گریۀ تازه زور در کار است
ناله ار کارگر فتاد چه غم ؟
ظهوری (از آنندراج).
و بر این قیاس سپاه تازه زور، و قیل سپاهی که زور آن صرف جنگ نشده باشد:
سپاه تازه زور خط چو بیرون از کمین آمد
نگاهت کو که تا پشت صف مژگان نگه دارد؟
دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
تازه زاد. آنکه بتازگی زائیده باشد خواه زن بود و یا حیوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ/ زِ رَ)
نورس. (آنندراج) :
بباغ درون از سموم نفس
اثر دسته بندد گل تازه رس.
ظهوری (از آنندراج).
، جدید و نو، اندکی پیش آمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ گُ)
گل تازه. گل نوشکفته:
از تازه گل لاله که در باغ بخندد
در باغ نکوتر نگری چشم شود آل.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 219).
جامه ای بفکن و برگرد بپیرامن جوی
هر کجا تازه گلی یابی از مهر ببوی.
منوچهری.
فتنه شدن بر گیاه خشک نه مردی است
خاصه بوقتی که تازه گل ببر آید.
خاقانی.
رخی چون تازه گلهای دلاویز
گلاب از شرم آن گلها عرق ریز.
نظامی.
، مجازاً محبوب و معشوق را گویند:
آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد
زآن پیش که بگذارد گلزار، نگه دارش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رُ)
روی گشاده. خوشرو. گشاده رو. تازه رخسار. تازه روی. خوشروی:
در باغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تازه رخ میزبان.
فردوسی.
بدو گفت بهرام تیره شبان
که یابد چنین تازه رخ میزبان ؟
فردوسی.
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
ما سیکی خوار نیک، تازه رخ و صلحجوی
تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ تُ رَ)
ترنج تر و لطیف، در این شعر به مجاز بمعنی زیباروی آمده:
زآن تازه ترنج نورسیده
نظاره ترنج و کف بریده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازه برگ
تصویر تازه برگ
برگ تازه (درخت)، تر خرم پر طراوت جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه گل
تصویر تازه گل
گل تازه گل نو شکفته، محبوب نوجوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
کم تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه زور
تصویر تازه زور
تازه نفس، آنکه قوت بکمال داشته باشد بسیار قوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه ترنج
تصویر تازه ترنج
ترنج لطیف و تر، زیبا روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه رس
تصویر تازه رس
نو رس تازه رسیده، جدید نو
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که تازه وارد کاری شده و هنوز خسته نشده باشد تازه نفس، چای و مانند آن که تازه دم کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه دل
تصویر تازه دل
آنکه دارای دل جوان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه خط
تصویر تازه خط
تازه بروت رتک آنکه ریش و سبلت وی بتازگی دمیده باشد نو خط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه چرخ
تصویر تازه چرخ
تازه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه رو
تصویر تازه رو
شادمان، با طراوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه خط
تصویر تازه خط
((~. خَ))
پسری که تازه پشت لبش مو روییده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاوه تر
تصویر یاوه تر
ابطل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تیره تر
تصویر تیره تر
اکدر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
مبتدی
فرهنگ واژه فارسی سره